سری به بیمارستان
امروز حالم خوب نبود زیر دلم درد میکرد یه ذره وسایلت رو جابجا کرده بودم احساس میکردم که تکون نمی خوری فکر کنم می خواستی بیای بیرون . به بابایی که گفتم سریع منو برد بیمارستان پاسارگاد ولی چون همه جا تعطیل بود پرستارها با خانم دکترم صحبت کردند و ازم آزمایشات لازم رو گرفتند و خانم دکتر بهم استراحت مطلق داد و گفت یکسری آمپول باید بزنی که اگر زودتر از موعد به دنیا اومد ریه هاش کامل باشند . خیلی ترسیدم همش دیگه کارم بود دعا کردن که به موقع به دنیا بیای . این هفته دکتر جاهد رئیس مرکز صدام کردو گفت چرا هنوز داری مییای برو مرخصی بگیر و برو خونه استراحت کن . خدا خیرش بده خیلی همکاری باهام کرد . فکر کنم دیگه از هفته دیگه نرم اداره می خوام بمونم پیشت تو این هفته خیلی کار داریم باید ساکت رو بچینم لباسای قشنگت رو توش بذارم .
قربونت برم آخه تو چه شکلی هستی . مهربون مثل بابایی ؟؟
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی