فاطمهفاطمه، تا این لحظه: 13 سال و 9 ماه و 15 روز سن داره

خاطرات دخترم

سری به بیمارستان

1390/1/20 10:22
نویسنده : مامان
892 بازدید
اشتراک گذاری
امروز حالم خوب نبود زیر دلم درد میکرد یه ذره وسایلت رو جابجا کرده بودم احساس میکردم که تکون نمی خوری   فکر کنم می خواستی بیای بیرون  . به بابایی که گفتم  سریع منو برد بیمارستان پاسارگاد ولی چون همه جا تعطیل بود پرستارها با خانم دکترم صحبت کردند و ازم آزمایشات لازم رو گرفتند و خانم دکتر بهم استراحت مطلق داد و گفت یکسری آمپول باید بزنی که اگر زودتر از موعد به دنیا اومد ریه هاش کامل باشند . خیلی ترسیدم همش دیگه کارم بود دعا کردن که به موقع به دنیا بیای . این هفته دکتر جاهد رئیس مرکز صدام کردو گفت چرا هنوز داری مییای برو مرخصی بگیر و برو خونه استراحت کن . خدا خیرش بده خیلی همکاری باهام کرد . فکر کنم دیگه از هفته دیگه نرم اداره می خوام بمونم پیشت تو این هفته خیلی کار داریم باید ساکت رو بچینم لباسای قشنگت رو توش بذارم .

قربونت برم آخه تو چه شکلی هستی . مهربون مثل بابایی ؟؟

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)